پنجره ای روبه تجلی

پنجره ای روبه تجلی

پشت دریاها شهریست که در آن پنجره ها روبه تجلی باز است
پنجره ای روبه تجلی

پنجره ای روبه تجلی

پشت دریاها شهریست که در آن پنجره ها روبه تجلی باز است

آهو

خبرت هست ؟ که از خویش خبر نیست مرا


گذری کن که زغم راه گذر نیست مرا


گر سرم در سر سودات رود نیست عجب


سرسودای تو دارم غم سرنیست مرا


بی‌رخت اشک همی بارم و گل می‌کارم


غیر ازین کار کنون کار دگر نیست مرا     


امیر خسرو دهلوی