پنجره ای روبه تجلی

پنجره ای روبه تجلی

پشت دریاها شهریست که در آن پنجره ها روبه تجلی باز است
پنجره ای روبه تجلی

پنجره ای روبه تجلی

پشت دریاها شهریست که در آن پنجره ها روبه تجلی باز است

کوهسار

بزرگی دیدم اندر کوهساری   

قناعت کرده از دنیا بغاری 

چرا گفتم به شهر اندر نیائی 

که باری بندی از دل برگشائی 

بگفت آنجا پری رویان نغزند 

چوگل بسیار شد پیلان بلغزند 


(از گلستان سعدی) 


دلبستگی

نباید بستن اندر چیزو کس دل  ..... که دل برداشتن کاریست مشکل