پنجره ای روبه تجلی

پنجره ای روبه تجلی

پشت دریاها شهریست که در آن پنجره ها روبه تجلی باز است
پنجره ای روبه تجلی

پنجره ای روبه تجلی

پشت دریاها شهریست که در آن پنجره ها روبه تجلی باز است

ترس

ترس از عشق ، ترس از زندگی است و آنانی که از عشق می گریزند ، مردگانی بیش نیستند.


برتراند راسل 

قایقی خواهم ساخت

قایقی خواهم ساخت

خواهم انداخت به آب

دور خواهم شد از این خاک غریب

که در آن هیچ کسی نیست که در بیشۀ عشق

قهرمانان را بیدار کند

قایق از تور تهی

و دل از آرزوی مروارید

همچنان خواهم راند

نه به آبی ها دل خواهم بست

نه به دریا پریانی که سر از آب به در می آرند

و در آن تابش تنهائی ماهیگیران

می فشانند از سر گیسوهاشان

همچنان خواهم راند

پشت دریاها شهری است 

که در آن پنجره ها روبه تجلی باز است

بام ها جای کبوتر هائی است

که به فوارۀ هوش بشری می نگرند

دست هر کودک ده سالۀ شهر شاخۀ معرفتی است

مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند

که به یک شعله به یک خواب لطیف

خاک موسیقی احساس تو را می شنود

و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد

پشت دریا ها شهری است

که در آن وسعت خورشید به اندازۀ چشمان سحر خیزان است

شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند

پشت دریاها شهری است

قایقی باید ساخت

 

سهراب سپهری