پنجره ای روبه تجلی

پنجره ای روبه تجلی

پشت دریاها شهریست که در آن پنجره ها روبه تجلی باز است
پنجره ای روبه تجلی

پنجره ای روبه تجلی

پشت دریاها شهریست که در آن پنجره ها روبه تجلی باز است

تنهائی من

به سراغ من اگر می آئید

پشت هیچستانم

پشت هیچستان جائی است

پشت هیچستان رگ های هوا پر قاصد هائی است

که خبر می آرند از گل واشده دورترین بوته خاک

روی شنها هم نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است که صبح

به سر تپه معراج شقایق رفتند

پشت هیچستان چتر خواهش باز است

تا نسیم عطشی در بن برگی بدود

زنگ باران به صدا می آید

آدم اینجا تنهاست

و در این تنهائی سایه نارونی تا ابدیت جاری است

به سراغ من اگر می آئید

نرم و آهسته بیائید

مبادا که ترک بردارد

چینی تازک تنهائی من

 

سهراب سپهری